نهم فروردین ماه ۱۳۹۲، واژه هرگز وارد زندگی من شد و اکنون یکسال از نبود مردی که مرد بود گذشته است. دانشگاه تهران تصمیم دارد که چهارشنبه ۲۰ فروردین ماه مراسم بزرگداشتی برای دکتر غلامرضا اسلامی بیدگلی برگزار کند؛ از سال ۱۵ الی ۱۷، سالن الغدیر دانشکده مدیریت دانشگاه تهران.
من نیز بر آن شدم تا دو شعر از هوشنگ ابتهاج بگذارم. گفته بودم که پس از رفتن پدر برخی شعرها معنای تازهتر غمناکی برای من دارند:
(۱) تاسیان
خانه دل تنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود بر خواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد؟
آری آن روز چو میرفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمیدانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه شوم
خو نکردهست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه
(۲) تصویر
خانه خالی تنهایی
مثل آینه بی تصویر
در شب تنگ شکیبایی
عکسی آویخته بر دیوار
مثل یادی سبز
مانده در ذهن
شب پاییز
دختری
گردن افراشته با بارش گیسوی بلند
پسری
در نگاهش غم خاموش پدر
و زنی رعنا اما دور
در شب تنگ شکیبایی مردی تنها
مثل آینه بی تصویر
خالی خانه تنهایی
سایهی خاموش
در شب آینه میگرید
آه هرگز صد عکس
پر نخواهد کرد
جای یک زمزمه ساکت پا را بر فرش
این که همراه تو میگرید آیینهست
تو همین چهره تنهایی
چیزی نمانده بود که برخیزی، شاگردها مقابل در بودند
مشتاق یک تبسم شیرینت، دلتنگ یک سلام دگر بودند…
تاهستم ای رفیق ندانی که کیستم/روزی سراغ وقت من آیی که نیستم خدا رحمتشون کنه
ملالت کم،دلت خرم و نام روشنت روشن
در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
باهمه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند
رنگها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا می مانند
سلام بصورت کاملا اتفاقی من این صفحه رو باز کردم و این مطلبی رو گذاشتین رو خوندم،درسته بعد از غم همه چیز رنگ دیگه ای بخودش میگیره شعر رو عمیقتر میفهمید،معنی صبح وشب رو یه جور دیگه ای درک می کنید چون غمی شبیه شما رو من تجربه کردم حالتونو خوب درک میکنم،فقط نصیحت میکنم زیاد به عمق مفهوم این مورد فکر نکنید چون آخرش مثل من میشین که به امید مردن زنده ام،زندگی بی ارزشتر از اونه که فکرشو میکنید یا مرگ رو از خودتون دور بدونید.